مشهد
سال اول دبیرستان شیش تامون باهم بودیم و ب زور خودمون رو توی ی ردیف جا داده بودیم هر روزم باید ی دور میچرخیدیم تا جاهامون ثابت نباشه
بعد از ی مدتی لحن حرف زدنمون باهم عوض شد برای گروهمون اسم انتخاب کردیم ی نوع دست دادن اختراع کردیم و...
اخرای اردیبهشت مدرسه برامنو اردوی مشهد گذاشت رفت و با برگشت با قطار بود توی مشد تنها اتاق 5 نفره ک 6 نفر توش بود ما بودیم موقع خواب هرچی مبل و تخت خوابو میز تحریر بود ب هم میچسبوندیم و میخوابیدیم بماند که اگه من نفر اول از سمت راست بودم صبح نفر اول از سمت چپ بودم تازه به لطف دوستان ک شبا پتو رو از روی من میکشیدن تا سه هفته سرما خورده بودم ی روز منو چشم عسلی و خوشگله رفته بودیم حرم اینقده که هوا سرد بود تمام اعضای صورت اعم از نوک دماغ و لپ عین لبو سرخ شده بود موقع برگشتن ی دختر شبه افغانی دیدم منم با دیپلم زبان ب دختره که خاطر نداشتن چادر توی حرم راش نمیدادن گفتم:
do you speak english/
دختره:
چشم عسلی سریع پرید وسط و گفت:sorry, do you can speak english
دختره انگار که لتگه کفشیدر بیابان پیدا کرده گفت:yeah,yeah
خلاصه بعد فهمیدم
کلمات کلیدی :