سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالیانى که پسر آدم در آن نزد خدا از پیروى هوا معذور است ، شصت سال است . [نهج البلاغه]

شهریور

ارسال‌کننده : سیاهی در : 92/6/15 8:14 عصر

اوه اوه اوه اَه اَه اَه

دوباره تابستون تموم شد من باید قیافه ی 4*3این پنج تا پتیاره  رو تحمل کنم ای یعقوب از خدا بخواه کمی از صبرت را به من اعطا کند...

 ولی خداییش دلامون واسه هم خیلی تنگیده عکس شیشتایی مشهدمون رو دیوار اتاقمه شبا موقع خواب وقتی چشمم بهش میخوره از وحشت خوابم نمیبرهخیلی خنده‌دار

کجایی جوونی که یادت به خیرجالب بود




کلمات کلیدی :

به افتخار خودمون شیشتا

ارسال‌کننده : سیاهی در : 92/5/25 9:54 عصر

&  سلام این شعر رو ما سال دوم راهنمایی توی مدرسه نمونه دولتی در جواب شعر سال سومی ها گفتم ناشی از فشار های درسی

 

           سلام به بچه های نماز خونه  &  اسم ما بچه های     2/2ِ

میخواستیم بگیم ک بچه ها & چرا ناراحت میشین از     3/3یا

ما هم مثل  3/3یا   &  هستیم دوستای شماها

میدیم راه اونا رو ادامه  &  چون ک راه اونا درازه

میخوایم بدونیم ک چرا مثل گشنه ها  &  آویزون میشین از درختا

    که بمونه کفش سبا اون بالا بالاها

شروع رپ:

برگردیم سرموضوع اصلی

آره ما هستیم

 بچه های پستی

چون که خسته ایم

از امتحانات درسی

مگه ما هستیم

 دانشمندای هسته ای

 چرا توی مدرسه همش حرفه درسه درسه

 آخه شدیم خسته از هرچی درسه درسه

بابا دیگه بسه

من نظرم اینه که مدرسه بشه بسته

 

درسته ما هستیم بچه های نمونه باید اینو یادتون بمونه

که گلای توی گلخونه یه موقع خسته میشن از این زمونه

اینو یادتون بمونه که بچه های نمونهتوی مدرسه نمونه

تو ذهنشون میمونه خاطره های نمونه

نمیگیرن بهونه از این و اونه دیوونه

اینم پیش خودمون بمونه ما میگیریم تولودامونو توی خونه

 مامانا میگیرن بهونه از دست بچه های دیوونه

 مگه زندگی همش ریاضی و علومه

 همش میگن آمازون کجا اِ کجا اِ نمیدونن امازون توی اتاق مااِ

معلما میگن که رقابت کنین ولی منظورشون نیست که حسادت کنین

هی میگن قلب مثه مشته دسته ولی انگار نمیدونن قلب همون پنج برعکسه

این از طرف ستاره هاست که براتون میخونه که یادتون بمونه     2/2     همیشه ی رفیقه خوبه

    89/2/13

 

 




کلمات کلیدی :

مشهد

ارسال‌کننده : سیاهی در : 92/4/25 10:47 عصر

سال اول دبیرستان شیش تامون باهم بودیم و ب زور خودمون رو توی ی ردیف جا داده بودیم هر روزم باید ی دور میچرخیدیم تا جاهامون ثابت نباشه

بعد از ی مدتی لحن حرف زدنمون باهم عوض شد برای گروهمون اسم انتخاب کردیم ی نوع دست دادن اختراع کردیم و...

اخرای اردیبهشت مدرسه برامنو اردوی مشهد گذاشت رفت و با برگشت با قطار بود توی مشد تنها اتاق 5 نفره ک 6 نفر توش بود ما بودیم موقع خواب هرچی مبل و تخت خوابو میز تحریر بود ب هم میچسبوندیم و میخوابیدیم بماند که اگه من نفر اول از سمت راست بودم صبح نفر اول از سمت چپ بودم تازه به لطف دوستان ک شبا پتو رو از روی من میکشیدن تا سه هفته سرما خورده بودم ی روز منو چشم عسلی و خوشگله رفته بودیم حرم اینقده که هوا سرد بود تمام اعضای صورت اعم از نوک دماغ و لپ عین لبو سرخ شده بود موقع برگشتن ی دختر شبه افغانی دیدم منم با دیپلم زبان ب دختره که خاطر نداشتن چادر توی حرم راش نمیدادن گفتم:

do you speak english/جالب بود

دختره:یعنی چی؟

چشم عسلی سریع پرید وسط و گفت:sorry, do you can speak english

دختره انگار که لتگه کفشیدر بیابان پیدا کرده گفت:yeah,yeah 

خلاصه بعد فهمیدم




کلمات کلیدی :


دریافت کد